من به بهشت اعتقادی ندارم
من به درد اعتقاد دارم
به ترس اعتقاد دارم به مرگ اعتقاد دارم یه ارتش از جنازه ها زیر این رودخونه هست جنایتکارها.کسایی که وقتشون تموم شده دوست هاشون تموم شده دفعه بعد که بخوان رودخونه رو لایروبی کنن منو این پایین پیش بقیه میبینن و دیگه هیچ کس دیگه باقی نمونده که بگه من با بقیه فرق دارم من میتونستم مرگ رو اون پایین حس کنم درست زیر پاهام میومدن بالا تا پیوستن من به اونا رو خوش امد بگن دردسر ساختن راحت بود هنوز نه....